خاطرات الینا دختر زیبایی ها

2

سلام تو این پست قراره برای قند عسلم شکر پنیرم از خواستگاری و نحوه اشنایی با نفس بنویسم ولی قبلش باید بگم که امروز تمام دائی ها و خاله هات با بچه هاشون خونه عزیز جونت که مامان من محسوب میشه  ناهار دعوت بودن و نفس زحمت کشید جوجه هارو کباب میکرد. و حالا نحوه اشنایی: یه روز که تقریبا اواسط فروردین بود و من 21 سالو هشت ماهو چند روزم میشد، تو خونه مشغول سبزی پاک کردن بودم که زن داداش بزرگم که زن دایی بزرگ تو قند عسل محسوب میشه اومد خونمون و گفت یادته اون روز که برای اسباب کشی اومده بودی خونمون ؟ گفتم اره گفت: دوستم هم یادته که اونجا بود؟ گفتم :اره .. گفت: اون دوستم ترو به پسر صاحبخونه قبلیشون معرفی کرده اخه اونا دنبال دختری با مشخصات من...
29 بهمن 1391

1

سلام  اینجا قراره برای دختری که در اینده قراره مادرش بشم خاطره بنویسم 
29 بهمن 1391
1